رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

یک فرشته آسمونی، گل مامان و بابا

شعرهای گل پسر

رهامم این روزها شعرهای با مزه ای می خونی  باز تلفن زنگ می زنه تو گوشم آهنگ می زنه من گوشی و بر می دارم میگم که من سلام دارم باباجونم صداش می آید صدای خنده هاش می یاد ببخشید بقیه اش رو بلد نیستم ولی تو با همه شیرین زبونی هات برام میخونی و من و بابا کیف می کنیم شعر ایران رو هم که عاشقشی .. ای ایران ای مرز پر گوهر ای خاکت سرچشمه هنر دور از تو اندیشه بدانپاینده مانی و جاودان .... هی به من و بابا می گی برام بخونید و خودت هرجاشو که بلدی زمزمه می کنی. رهام اندازه نفسم بهت نیاز دارم و میخوامت کار دیگه ای که این روزها انجام می دی اینه که آهنگ بگذاری یا من برات بگذارم و برقصی اینقدر هم با مزه می رقصی که نگو هی میچرخی د...
28 تير 1392

سفر مشهد 1392

  سلام گل پسرم  سفر مشهدم که تموم شد. و فقط عکس و خاطراتش موند و دلتنگی از اقا امام رضا. که الهی به حق خودش تو همیشه سالم و سلامت باشی گل پسرم. اینجا توی قطار موقع رفتن به مشهده که کلی کیفت کوکه و برای خودت دوست پیدا کردی به اسم آراد و ماهان و تا همین الان هی میگی مامان آراد و ماهان  کجان؟   اینجا هم داری آهنگ مورد علاقه ات شهاب تیام گوش می دی و کیف می کنی و باهاش می رقصی اینجا ایستگاه راه آهن که رسیدیم و منتظر ترانسفر هتلمون بودیم. اینجا هم توی ماشین هتل نشستی و خسته و کوفته حدودا هشت ساعت توی راه بودیم و تو اینجا خسته و گرمت بود. خلاصه ول شده بودی روی صندلی بد جور اینجا هم رسیدیم هتل و شما خوش...
28 تير 1392

اردوی فتیله

سلام زندگی مامان ، عشقم، چراغ دلم مهربونترینم هفته گذشته سه شنبه قرار بود بری اردو با مهد کودکت، چند بار قبل که میخواستین برین هر بار شما یا مریض بودی یا ترسیدم که مریض بشی ولی ایندفعه خدا رو شکر حالت خوب بود و می تونستی بری.  خلاصه بهت گفتم رهامم باید بری تئاتر فتیله ، گفتی نه تئاتر نرم فقط فیتیله برم. گفتم باشه هر چی دوست داری برو. صبح لباس خوشگلات که با بابا برات خریدم و شامل یک شلوارک کرم و یک کفش فشن هست رو تنت کردم و عین دسته گل با هم رفتیم مهد. کلی سفارش کردم بهشون و خلاصه شما رفتین. نا گفته نماند که وقتی به خاله الهام گفتم رهام میخواد بره فتیله گفت یکی از آرزوهای دیرینه سارینا که دختر خاله الهامه هم اینه که بره فتیله، گفتیم ...
28 تير 1392

حرف دل مامانی

شکلات مامانی این متن رو از وبلاگ یکی از دوستات خوندم و خیلی خوشم اومد دقیقا حرف دل مامان پروانه بود ... رهام عزیزم،پسر مهربونم،نمیدونی چقدر دلتنگ تو هستم. با وجودیکه فقط 1 ساعت  از ندیدنت میگذرد اما دلم به اندازه یک دنیا برای تو تنگ شده. قشنگم نگاه معصومت را میپرستم ،  اما نمیدانستم که گاهی باید... میدونی عزیزم دوست ندارم بعضی جملات کامل بشن اما همیشه دلم میخواهد که تو بهترین ها رو داشته باشی.زیباترینم گاهی فکر میکنم که لیاقتت بالاتر از خیلی چیزهاست اما تو حالا  پیش من و برای من هستی دوست دارم تمام دنیا بی کم و کاست مال تو باشد. دلم میخواهد هیچگاه غصه را در چشمان زیبایت نبینم و بخاطر همین برای تو تلاش خواهم کرد. نگرا...
23 تير 1392

چراغ دل مامان

سلام عشق مامان، چراغ دلم ، مهربونم اینقدر برات ننوشتم که دل خودم برای نوشتن تنگ شده بود. عزیر دل مامان. اینقدر کارهای بامزه می کنی که آدم از دستت نمی دونه بخنده، قربون صدقه ات بره یا فدات بشه مهربون مامان . دیشب اومدی توی آشپزخانه هی یک دونه دستمال کاغذی بر می داری می سابی به کابینت ها و ماشین ظرفشویی و لباسشویی بعد میگم رهام اینقدر الکی دستمال ها را مصرف نکن، تند تند می سابی و میگی مامان همه کاراتو کردم همه جا رو تمیز کردم . همینطور که داشتی می گفتی در ماشین لباسشویی رو باز کرده بودی و داشتی توی درشو تمیز می کردی و خلاصه هی می گفتی مامان همه کاراتو کردم. (البته این کارو از بابا یاد گرفتی) تازه  می ری یک دستمال کاغذی ...
15 تير 1392

ننوشته ها

سلام نفس،سلام عشق، سلام امید زندگی مامان پروانه خیلی وقته برات ننوشتم عزیز دلم. هم خیلی کار داشتم و درگیر عروسی بودیم و سرکار خلاصه مامان  جون وقت نکردم عزیز دلم طبق معمول شما هم مریض بودی و مامانی زحمت کشید شما رو پیش یک دکتر دیگه برد نشون داد .دکتره برات عکس نوشت از لوزت که اگه مشکلی داره عمل کنیم. عکس رو گرفتیم باید ببریم روز سه شنبه نشون دکتر بدیم. این هفته هم عروسی پسر عمه بابا بود. آقا فواد و زهرا خانم که انشالله خوشبخت بشن. دیگه اینکه روز دو شنبه تولد آقا امام زمان هم که میریم خونه ریحانه و نیلوفرجون برای مولودی. دیگه دیگه دیگه آها دوباره داری میری مهد خیلی هم مهدتو دوست داری. اینی که میگم دوباره واسه اینه که هی دو روز میر...
15 تير 1392
1